زهرا بیات | شهرآرانیوز؛ محمدمهدی پس از سکونت در مشهد و گذراندن تحصیلات ابتدایی، به دبیرستان علوی رفت. اما دبیرستان علوی به دلیل فعالیتهای سیاسی تعطیل شد و محمدمهدی سال آخر دبیرستان را در مدرسه دیگری گذراند. در دوران پیش از انقلاب اسلامی، ضمن آشنایی با نظرات سیاسی امام خمینی (ره)، به صف مبارزان پیوست و تا پیروزی انقلاب، دست از مبارزه برنداشت. از بدو پیروزی انقلاب به عضویت سپاه در آمد.
پس از دیدن دورههای تخصصی در مشهد و تهران، به سمتهای رئیس دفتر فرماندهی و مدیریت داخلی ستاد منطقه ۴ سپاه منصوب شد. اوایل مهرماه ۱۳۶۰ به خوزستان رفت. در عملیاتهایی از جمله آزادسازی بستان شرکت کرد، سپس به دنبال شکل گیری تیپ ۲۱ امام رضا (ع)، به عنوان اولین فرمانده تیپ، انتخاب شد. این اسوه استقامت و فداکاری در مرحله سوم عملیات بیت المقدس، اجر زحمات خود را گرفت و سحرگاه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۱ در نزدیکی خرمشهر به خیل شهدا پیوست. گلزار این سردار رشید در حرم مطهر امام رضا (ع) است.
بعد از انقلاب به همراه همسر و دخترم سفری به کربلا داشتیم. پس از بازگشت متوجه شدیم که محمدمهدی به عضویت سپاه درآمده و به عنوان مسئول دفتر، مشغول خدمت است. یک روز محمدمهدی به حضور مادر رسید و گفت که میخواهد برای ادامه دورههای تخصصی سپاه به تهران برود و میخواست که از مادرش خداحافظی کند.
مادرش به او اجازه نداد و گفت که رضایت ندارد. من به همسرم گفتم که مانع نیت مقدس محمد نشود، اما همسرم دلش راضی نمیشد که از او جدا شود. ناگهان محمدمهدی جملهای را بیان کرد که دیگر مادرش توان مخالفت با او را نداشت. محمدمهدی گفت: مادرجان اگر راضی نیستی، من به این سفر نمیروم، اما فردای قیامت خود شما باید جواب خانم فاطمه (س) را بدهی. با این عبارت دیگر همسرم نتوانست با محمدمهدی مخالفت کند.
مرحوم صادق خادم الشریعه، پدر شهید
وقتی محمد را باردار بودم، به زیارت مزار مطهر اباعبدا... الحسین (ع) مشرف شدیم. در حرم بودیم که متوجه اولین تکان محمد شدم. این را به همسرم گفتم. همسرم همان جا دست به دعا برداشت و از امام حسین (ع) خواست که فرزندمان از مریدان اهل بیت (ع) شود. از زمان انقلاب شیفته و عاشق امام خمینی (ره) بود. در تمام آن ایام از جزئیات فعالیت هایش برای ما چیزی تعریف نمیکرد و ما فقط رفت وآمدهای گاه و بیگاهش به مسجد و تظاهرات را میدیدیم.
هنگام کسب اجازه از من برای عزیمت به جبهه گفت که برای یک مأموریت پانزده روزه به جبهه میرود. به ما اکیدا توصیه میکرد که با ایشان تماس نگیریم؛ زیرا برای سایر هم رزمان این امکان وجود نداشت و محمدمهدی نمیخواست ازاین جهت با بقیه متفاوت باشد. محمدمهدی خودش گاهی با ما تماس میگرفت و ما را از اوضاع واحوال خود مطلع میکرد. هفتهها از موعد پانزده روزه ایشان که به من قولش را داده بود، میگذشت و محمدمهدی به مشهد مراجعت نکرده بود.
چند بار از او پرسیدم که «زمان مأموریت شما به اتمام رسیده، چرا برنمی گردی؟» محمدمهدی میگفت: مادرجان، بچهها را چگونه رها کنم؟ تا اینکه پس از شش ماه به مشهد برگشت. حال و هوای دیگری داشت. وسایل اتاقش را مرتب و تعدادی از وسایل را جدا کرد و به برادرش گفت: اگر زمانی برایم اتفاقی افتاد، این وسایل را به سپاه برگردانید. حتی یک موتورسیکلت داشت که سفارش کرده بود آن را هم به سپاه بدهیم تا از آن در جبههها استفاده شود.
مرحوم کبری متقیان، مادر شهید
هم رزمان شهید برای ما تعریف میکردند که روزی در زمان در گیریهای چزابه، مرحوم هاشمی رفسنجانی و سردار رضایی برای بازدید از منطقه به جبهه رفته بودند. مرحوم هاشمی رفسنجانی اصرار داشتند حتما از خط اول بازدید کنند، اما شهید خادم الشریعه به دلیل وضعیت وخیم تنگه چزابه و شدت آتش دشمن که در آن منطقه متمرکز شده بود، به هیچ عنوان اجازه حضور ایشان در آن منطقه را ندادند. سردار رضایی به مرحوم هاشمی گفته بودند: ایشان در این منطقه فرمانده هستند و ما باید از دستور ایشان اطلاعت کنیم. به این دلیل بازدید از خط مقدم انجام نشد.
مهری خادم الشریعه، خواهر شهید
شجاعت مهدی بسیار مثال زدنی بود و مرا متعجب میساخت، به ویژه در بازدید از خط مقدم، جلوتر از همه، در سنگرهای دید بانی حضور پیدا میکرد. زندگی عادی پشت جبهه را به کلی فراموش کرده بود. زمانی که پس از چند ماه قصد مراجعت به مشهد را داشتم، به محمدمهدی پیشنهاد کردم که به مرخصی برود و چند روزی را با خانواده بگذراند، اما او گفت که تا جنگ تمام نشود، به مشهد برنخواهد گشت.
مصطفی خادم الشریعه، پسرعموی شهید
محمدمهدی بسیار تمیز و مرتب بود. دستمال مخصوص تمیزکردن کفشش، همیشه تاکرده در جیبش بود. حتی عطرش را با خود به جبهه برده بود و از آن استفاده میکرد و خوش بو بود. لباس هایش تمیز و آراسته بودند. این صفات او هیچ منافاتی با دلبسته نبودن به دنیا نداشت. کسانی که قبل از شهادت محمدمهدی، به دلیل این خصایص منحصر به فردش به او انتقاد داشتند، بعد از شهادتش به اشتباه خود پی برده بودند و خود را ملامت میکردند.
عبدالعظیم صادق زاده، دوست و هم رزم شهید
هیچ وقت از مسیر تعادل خارج نمیشد. نه تندروی میکرد و نه کندروی. محمدمهدی لزوم حضور در جبهه را صرفا پیروزی در جنگ نمیدانست. او موضوع را فراتر از تصرف چند شهر و قسمتهایی از خاک ایران پیش بینی میکرد. به اعتقاد او، دلایل اصلی حمله نظامی جبهه استکبار، ازبین بردن نظام اسلامی مستقل و ارزشهای پدیدآمده در منطقه و شکل گیری این حاکمیت جدید بود؛ لذا حضور خود در منطقه را امری ضروری میدانست و انگیزه اصلی اش دفاع و پشتیبانی از انقلاب و تداوم نهضت بود.
سیدسعید ثامنی پور، دوست و هم رزم شهید
در اوایل سال ۱۳۵۶ برای استماع سخنرانی شهید کامیاب به مسجد کرامت رفته بودم. بعد از پایان جلسه، محمدمهدی از من پرسید: حاضری پیامها و تصاویر امام خمینی (ره) را بین نوجوانان پخش کنی؟ من قبول کردم. پس از آن در محدوده مدارس اطراف محله، مشغول فعالیت شدم. اوایل سال ۱۳۵۷ یکی از معلمان مدرسه متوجه فعالیتهای من شد و مرا به همراه فرزند یکی از روحانیون، تحویل کلانتری داد. بین راه کلانتری، شخصی کیف حاوی اعلامیههای امام (ره) را از دست من قاپید و فرار کرد. مأمور همراه ما که نمیتوانست ما را رها کند و آن شخص را تعقیب نماید، نتوانست مدارک را به دست آورد. درنهایت ما بدون هیچ مدرکی دال بر فعالیت علیه رژیم دستگیر شدیم.
مأمور بازجویی از ما در کلانتری، فردی انقلابی بود. علی الظاهر از ما بازجویی و به ما پرخاش کرد، سپس در زمانی مناسب به ما توصیه کرد یک هفته به مدرسه نرویم تا تصور شود ما بازداشت هستیم. درضمن به ما گفت که «نگهدار پیامهای امام باشید.» هنگام خروج از کلانتری محمدمهدی خادم الشریعه را دیدم که منتظر ماست. آنجا بود که متوجه شدم برنامه ریزی کیف قاپی کار محمدمهدی بوده است.
با شروع جنگ تحمیلی به دیدن من آمد و گفت: سید، مأموریت ما در دنیا به پایان رسیده است و باید برویم و برای آخرتمان توشهای برداریم.
این حرف را در شرایطی بیان میکرد که قبل از انقلاب، همیشه در صف انقلابیون حضور داشت و از هیچ اقدامی برای اطاعت از فرمایشات امام خمینی (ره) و پیروزی انقلاب مردم علیه حکومت ستمشاهی کوتاهی نمیکرد.
سیدغلامرضا امینی یزدی، دوست شهید
منبع: فرازهایی از زندگی سردار سرلشکر شهید محمدمهدی خادم الشریعه؛ گردآوری و بازنویسی: زهرا غفار نقیبی